کد مطلب:166198 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:287

عبیدالله بن زیاد در کوفه
8) هشام از قول ابی مخنف گفت: معلی بن كلیب به نقل از ابی ودّاك گفت: هنگامی كه عبیداللَّه در قصر استقرار یافت ندای نماز جماعت داد. راوی گفت: مردم اجتماع كردند. عبیداللَّه آمد و پس از حمد و ستایش خدا گفت: اما بعد، امیرالمؤمنین (یزید) كه خدا كارش را اصلاح كند مرا والی شهر و مرز شما نموده و دستور داده با مظلومانتان به انصاف، بر محرومانتان با بخشش، با افراد حرف شنو و مطیع به نیكی و با كسانی كه نسبت به ما شك یا نافرمانی نمایند با شدت عمل رفتار كنم. من در مورد شما از دستور وی پیروی و فرمانش را جاری می نمایم لذا با نیكوكاران و افراد فرمانبرتان مانند پدری بخشنده هستم و تازیانه و شمشیر من علیه كسی است كه دستورم را ترك و با سخنم مخالفت نماید. بهتر است هر كس به كار خود مشغول شود زیرا عمل، دلیل صداقت شماست نه سخن. سپس از منبر پائین آمد.

راوی گفت: عبیداللَّه از این پس بر مردم و رؤسای آنها سخت گرفت و گفت: اسامی بیگانگان و كسانی را كه از دست امیرالمؤمنین فرار كرده اند و حروری مذهبان [1] و افراد


مشكوكی را كه نظر مخالف و ستیزه گرانه دارند برای من بنویسید. هر كسی نوشت، بر او حرجی نیست و هر كس ننویسد باید تضمین كند كه در میان افراد او هیچ مخالفی وجود نداشته و علیه ما طغیان نمی كنند وگرنه از ذمه ی ما خارج و مال و جانش حلال است و هر رهبری كه در گروهش یكی از نافرمانان امیرالمؤمنین یافت شود و او را به ما تسلیم نكند، مقابل در خانه اش به دار آویخته و حقوق و مزایای او لغو و به زاره تبعید می شود.

9) هشام از قول ابی مخنف گفت: معلی بن كلیب به نقل از ابی ودّاك به من گفت: شریك بن الاعور كه فردی شیعی بود و در جنگ صفین همراه عمار حضور داشت به خانه ی هانی بن عروة مرادی رفت.

مسلم بن عقیل از آمدن عبیداللَّه به كوفه و سخنرانی او و نیز سختگیری وی با مردم و رؤسای آنها با خبر شد و چون مخفیگاهش شناسائی شده بود از خانه ی مختار خارج و به خانه ی هانی بن عروة مردای رفت و فردی را نزد هانی فرستاد كه بیرون بیاید، هانی نزد او آمد و از آمدن او ناراحت شد. مسلم به او گفت: من به پناه و میهمانی تو آمده ام. هانی گفت: خدایت رحمت كند! پیشنهاد سختی نمودی، اگر به خانه ام وارد نشده و به من اعتماد نكرده بودی از تو می خواستم از اینحا بروی لیكن حرمت تو مانع چنین كاری است و كسی مانند من، فردی مثل تورا از خود به جهالت نمی راند. پس داخل شو.

بدینسان مسلم در پناه هانی قرار گرفت و شیعیان رفت و آمد نزد او را شروع نمودند. ابن زیاد یكی ار مأمورینش را به نام معقل فراخواند و به او گفت: این سه هزار درهم را بگیر و به آنها بگو آنرا در جنگ با دشمن خود به مصرف برسانید. وانمود كن كه از ایشان هستی، اگر بتوانی این مال را به ایشان بدهی اطمینان و اعتماد كرده و اخبارشان را به تو خواهند گفت: آنگاه صبح و شب به نزدشان برو. وی نیز چنان كرد و نزد مسلم بن عوسجه اسدی از قبیله ی بنی سعد بن ثعلبه كه در مسجد اعظم مشغول نماز بود آمد و شنید كه مردم می گویند: این مرد برای حسین (ع) بیعت می گیرد. معقل در كنار مسلم نشست تا او نماز را به پایان رساند سپس گفت: ای بنده ی خدا، من مردی از اهالی شام و از فرزندان ذی الكلاع هستم. خداوند نعمت دوستی اهل بیت و دوستداران آنان را به من عطا كرده است این پول سه هزار درهم است كه با خود آورده و قصد دارم یكی از ایشان را كه شنیده ام به كوفه آمده و می خواهد برای پسر دختر رسول خدا (ص) بیعت بگیرد، زیارت


كنم. دوست داشتم او را ببینم ولی كسی را كه بتواند مرا نزد او راهنمایی كرده و محل استقرارش را به من بشناساند پیدا نكرده ام. اكنون در مسجد شنیدم بعضی از مسلمانان می گویند: تو افراد این خاندان را می شناسی. نزد تو آمدم تا این پول را بگیری و مرا نزد دوستت برده تا با او بیعت كنم و اگر می خواهی می توانی قبل از دیدار وی از من برای او بیعت بگیری. مسلم بن عوسجه گفت: خدا را شكر می گویم كه پیش من آمدی، خوشحالم كه به مقصود خویش نائل شدی. خدا بوسیله ی تو اهل بیت پیامبرش را یاری كند. لیكن نگران هجوم این طاغوت هستم زیرا هنوز كار به نتیجه نرسیده و تو مرا شناخته ای!

آنگاه قبل از رفتن از او بیعت ستاند و تعهدهای سخت و محكم گرفت كه دلسوز و رازدار باشد. او نیز تعهدهای مورد نظر مسلم بن عوسجه را قبول كرد سپس به او گفت: چند روزی به خانه ی من بیا تا اجازه ورودت را به حضور آن دوست بگیرم. وی (معقل) همراه مردم به خانه ی مسلم می رفت تا اینكه برای دیدار مسلم بن عقیل اجازه گرفت.

هانی بن عروة بیمار شد و عبیداللَّه به عیادت او آمد عمارة بن عبید سلولی به هانی گفت: هدف و اندیشه ی ما قتل این طاغوت است. اكنون كه خدا این فرصت را فراهم كرده او را بكش. هانی گفت: دوست ندارم كه وی در خانه من كشته شود. جمعه ی بعد شریك بن اعور بیمار شد. وی در تشیع استوار و مورد احترام عبیداللَّه و دیگر امیران بود. عبیداللَّه كسی را نزد او فرستاد و گفت: امشب به عیادت تو می آیم. شریك به مسلم گفت: این فاجر امشب به عیادت من می آید هنگامی كه نشست، برون بیا و او را بكش. سپس بدون هیچ مانعی در دارالاماره بنشین. من نیز اگر از این بیماری نجات یافتم به بصره می روم و كار آنجا را برایت به سامان می رسانم.

شب فرارسید و عبیداللَّه به عیادت شریك بن اعور آمد. مسلم بن عقیل برخاست كه داخل شود هانی بن عروه نزد او رفت و گفت: من دوست ندارم كه وی در خانه ام كشته شود- ظاهراً هانی این اقدام را نمی پسندیده است- عبیداللَّه بن زیاد بنشست و از بیماری شریك پرسید و گفت: ترا چه شده، چه مدت بیمار هستی؟ هنگامی كه سؤالات عبیداللَّه طولانی شد و شریك می دید مسلم خارج نمی شود ترسید كه فرصت از دست برود، گفت:

چرا منتظرید و به سلمی خوش آمد نمی گوئید.


مرا سیراب كنید گر چه هلاك شوم [2] و این سخن را دو سه بار تكرار كرد. عبیداللَّه كه از سخنان او چیزی نفهمید گفت: آیا هذیان می گوید؟هانی گفت: بله، خدا كارت را سامان دهد! از صبح تا به حال چنین می كند. سپس عبیداللَّه برخاست و رفت. آنگاه مسلم بیرون آمد. شریك به او گفت: چرا او را نكشتی؟ مسلم گفت به دو دلیل، اول اینكه هانی كشته شدن عبیداللَّه را در خانه اش دوست نداشت و دیگر روایت پیامبر كه فرمود ایمام مانع كشتن غافلگیرانه اسن و مؤمن كسی را غافلگیرانه می كشد. هانی گفت: سوگند به خدا اگر او را می كشتی فردی فاسق، بدكار، كافر و ستمگر را كشته بودی ولیكن من دوست نداشتم كه در خانه من كشته شود. شریك بن اعور پس از سه روز در گذشت و ابن زیاد بر جنازه او نماز خواند.

پس از مرگ مسلم و هانی به عبیداللَّه گفتند آنچه را كه به هنگام بیماری شریك از وی شنیدی به این دلیل بود كه مسلم بن عقیل را بر كشتن تو ترغیب می كرد. عبیداللَّه گفت: سوگند به خدا از این پس بر جنازه ی هیچ فرد عراقی نماز نخواهم خواند و اگر قبر زیاد (پدر عبیداللَّه) در عراق نبود، قبر شریك را نبش می كردم.

معقل مأمور ابن زیاد كه با سه هزار درهم نزد ابن عقیل و یارانش فرستاده شد بود، چند روزی به منظور دیدن مسلم با مسلم بن عوسجه رفت و آمد می كرد. بعد از مرگ شریك بن اعور او رانزد مسلم بن عقیل برده و ماجرای وی را گفتند. ابن عقیل از او بیعت گرفت و به اباثمامه صائدی دستور داد مالی را كه آورده بود بگیرد.- اباثمامه از سواركاران عرب و بزرگان شیعه و مسئول جمع آوری اموال و كمكهای مالی بود و چون در تهیه ی سلاح كار كشته بود برای یاران مسلم سلاح می خرید- معقل پیوسته نزد ایشان تردد می كرد، وی صبحگاهان نخستین كسی بود كه می آمد و آخرین كسی بود كه شامگاهان می رفت و پس از اطلاع از اخبار و اسرار، آنها را به ابن زیاد می رساند.

راوی گفت: هانی قبلا نزد عبیداللَّه رفت و آمد می كرد ولی از هنگامی كه مسلم به خانه اش آمد، رفت و آمد خود را قطع نمود وانمود می كرد بیمار است. لذا از خانه خارج نمی شد. ابن زیاد به یاران خود گفت: چرا هانی را نمی بینم! به او گفتند: وی بیمار است، عبیداللَّه گفت: اگر میدانستم به عیادت او می رفتم.



[1] خوارج بعد از حكميت در روستايي به نام حروراء در چند مايلي كوفه گرد آمدند. از آن زمان به بعد ايشان، حروريه ناميده شدند. حروريه قائل به تكفير امت اسلام بودند و از عثمان و علي (ع) تبري و نسبت به ابوبكر و عمر تولّي مي كردند و معتقد به قرآن منهاي سنت بودند. نگاه كنيد به: مشكور، محمود جواد، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، 1368 ص 152 و 153.

[2] شريك بن اعور مي خواست به شكلي كه عبيداللَّه بن زياد متوجه نشود به مسلم بن عقيل بفهماند كه از مخفي گاه بيرون آمده و در كشتن عبيداللَّه بن زياد شتاب كند. (مترجم).